نفس ما مهتابنفس ما مهتاب، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما مهتاب

لحظه های شاتوتی...

دیشب برقا رو خاموش کرده بودیمو رو تختا دراز کشیده بودیم که بخوابیم طبق معمول دستم توی دستت بود و تو چند بار دستمو بوسیدی و هر بار من دستتو با عشق فشار میدادم که یهو بلند شدی و بالای سرم نشستی و صورتمو بوسیدی ..منم بوست کردم و شب بخیر گفتم و کلی خودمو کنترل کردم که از جو خواب خارج نشیم رفتی رو تختت و باز دو دقیق دیگه همون کارو تکرار کردی و من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اومدم که روی تختت کنار تو بخوابم و تو انگار دنیا رو بهت دادن ..و بعد کلی بوسه بازی خوابت برد...خدایا شکرت مگه یه آدم دیگه چی میتونه بخواد وقتی آخر یه روز پرکار با اینهمه عشق و محبت به خواب بره.. دیروز بابا که از سرکار اومد خونه و منتظر ناهار بود خودتو انداختی بغلشو از ته...
26 مرداد 1393

غیر منتظره

میخواستم کیک بپزم.تو با سارا و سینا (بچه های عمو حسین ) خونه ی مامانی بزرگ بودی.چندبار سعی کردم فر رو روشن کنم که نشد در حال تلاش بودم که اومدین هنوز لای درو باز نکرده بودی که گفتی "بوی گاز میاد " ! ازون روز من در تعجبم که تو اینو از کجای خودت درآوردی ! یادم نمیاد بهت راجبه گاز یا بوش حرفی زده باشم و اگرم زده بودم تو اینقدر خوب به خاطر سپرده بودی ! خلاصه اینکه بعضی وقتا مامانو خیلی شگفت زده میکنی ..
22 مرداد 1393

مامان خانوم فعال میشود...

عزیزم دخترکم سلام... امروز اومدم که متحول بشم ! آره دیگه چه معنی میده آدم یه دختر قند عسل شیرینو دوس داشتنی تو خونه اش داشته باشه اونوقت هیچی راجبش ننویسه و سالی یه بار یه پست بذاره ؟ مگه غیر اینه که این وبلاگ قراره دفتر خاطراتمون باشه ؟ الان این مامان خانوم تنبل و نادم اومده اینجا که بهت قول بده نذاره این روزای شیرین و لحظه های قشنگمون سر بخورن و توی عبور روزامون گم بشن ...اصلا هر روز هر اتفاق خوشمزه ای افتاد میام مینویسم ..قول میدم دختر قشنگم.. وای چقد من حرف نگفته دارم..بذار از یه جایی شروع کنم دیگه اگه این پست خیلی مالیخولیایی شد ببخش دیگه میدونی که خیلی وقته حرف نزدم.. عسلم الان درست سه سال و یک ماهو سه روز سن داری ..وقتی بهت ن...
15 مرداد 1393
1